نوشته شده توسط : محسن

خواهش نادانی انسان نکن  (وا گویه ها)

 

دست مزن ! چشم ! ببستم دو دست 

 راه مرو ! چشــــم ! دو پایم شکست 

 

 

حرف مزن ! قطع نمودم ســــــــــــخن 

 

 

نطق مکن! چشــــــــم ! ببستم دهن 

 

 

هیچ نفهم ! این سخن عنوان مـــــکن 

 

 

خواهش نا فهمی انســـــان مکن 

 

 

لال شوم ! کور شوم ! کـــــــــر شوم ! 

 

 

لیک محال است که من خــــــر شوم

 

* نسیم شمال

           

وقتی با خر جماعت طرفی آماده هر اتفاقی باش!!!

 

خر جماعت  

 

در یک چمنزار خرها و زنبورها زندگی می کردند.روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن علف می شود.از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گل های کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندان های خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند، او نیز از لای دندان هایش بیرون می پرد.

 خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کرد، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد.

به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است. باید او را بکشم. ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندان های خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: شما بفرمایید من این زنبور را مجازات می کنم. خر قبول نمي کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: 

 

 قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟

ملکه با تاسف فراوان می گوید: می دانم که مرگ حق تو نیست.  

اما گناه تو این است که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمند و سزای کسی که با خر طرف شود همین است! 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: مطالب آموزنده , ,
:: برچسب‌ها: حکایات حکیمانه ,
:: بازدید از این مطلب : 329
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن
      تامل در اين جملات دريايي از خداشناسي پاك و معصومانه جلو چشامون مياره
                           از ترجمه كتاب : نامه هاي بچه ها به خدا

* لازم نيست که نگران من باشي. من هميشه دو طرف خيابان رو نگاه مي کنم.
*فکر مي کنم دستگاه منگنه يکي از بزرترين اختراعات تو باشه.
*اسم من سيمونه. اسمم از انجيله. هشت سال و نيم دارم. ما در خيابون پارک زندگي مي کنيم. يه سگ دارم که اسمش باستره. يه همستر گوچولو داشتم که از خونه بيرون رفت و فرار کرد. من براي سنم کوچيکم هستم. سرگرمي هاي من شنا، بولينگ و مطالعه است. من يه آزمايشگاه کوچيک يه کلکسيون سکه و يه کلکسيون ماهي هاي استوايي دارم. در حال حاضر سه نوع از اونا رو دارم. خوب فکر مي کنم که خيلي حرف زدم. خداحافظ 
* بعضي وقتها بهت فکر مي کنم حتي وقتي دعا نمي کنم.
*شرط مي بندم که براي تو خيلي سخته که به همه آدمها در همه جاي دنيا عشق داشته باشي.
*خانواده ما فقط از ۴ نفر تشکيل شده و من هيچ وقت نمي تونم اين کارو بکنم.
*از همه ادمهايي که براي تو کار مي کنند پتروس و يوحنا رو از همه بيشتر دوست دارم.
*اگر روز يکشنبه توي کليسا رو نگاه کني بهت کفشاي نوام رو نشون مي دم.
*من داستان چانوکا رو از همه داستانهاي ديگه بيشتر دوست دارم. تو واقعا داستاناي قشنگي سر هم کردي.
*دلم ميخواد نهصد سال زندگي کنم، مثل شيث که توي کتاب مقدس درباره اش نوشته شده.
*دوستت دارم ،حالت خوبه؟ من خوبم، مادرم پنج دختر و يک پسر داره، من هم يکي از اونا هستم.
*از زماني که راجع به تو شنيدم ديگه احساس تنهايي نمي کنم.
*ما خونديم که توماس اديسون روشنايي رو اختراع کرد اما توي مدرسه ديني مي گن که تو اينکار رو کردي. پس شرط مي بندم که اديسون فکر تو رو دزديده.
*اگر تو نمي گذاشتي که دايناسورها منقرض شوند ما ديگر کشوري نداشتيم. تو کار درستي کردي.
*خداي عزيزم اين يک شعر است:
دوستت دارم
زيرا که به من داده اي
هر آنچه براي زندگي
به آن نيازمندم
اما آرزو دارم
به من بگويي
که چرا
مرا چنان آفريدي
که بايد بميرم.
*معرکه است که تو هميشه ستاره ها رو در جاي درستشون قرار مي دي.
*آدماي بد به نوح مي خنديدند و مي گفتند که تو احمقي که در زمين خشک کشتي مي سازي. اما او خيلي باهوش بود چون شيفته تو بود. اين همان کاريست که من مي خواهم بکنم.
*فکر نمي کنم که هيچ کس مي تونست بهتر از تو خدايي کنه. فقط خواستم که تو اينو بدوني اما من اين حرفو به اين خاطر نمي زنم که تو خدا هستي.
*من فکر نمي کردم که نارنجي و ارغواني بهم بياد، تا وقتي که غروب خورشيدي رو که روز سه شنبه ساخته بودي ديدم. دمت گرم.
*من بهترين کاري رو که از دستم بر مياد انجام ميدم.

امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: مطالب آموزنده , داستانهای کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: نامه هاي زيبا و خواندني بچه ها به خدا ,
:: بازدید از این مطلب : 335
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد