نوشته شده توسط : محسن

 

 

 

از میان تمام بازی های کودکانه تنها" یادم تو را فراموش "را خوب بلد بودی ...

 

 

 

ای یادگار لحظه های زیبا ، به احترام تمام زیبائی های دنیا فراموشت نمیکنم . . .

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

مینویسم روی صفحه ی غریب زندگی ، من فراموشت نمی كنم عزیز، به سادگی



 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

کاش تو دنیا دو رنگ گل وجود داشت قرمزو سفید

قرمزها مال تو ؛ سفید مال من

که اگر تو منو فراموش کردی

گل های قرمزت پر پر بشه

ولی اگر من تو رو فراموش کردم

 

گل های سفید کفنم بشه...


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

زندگی به من آموخت كه چگونه گریه كنم اما گریه به من نیاموخت كه چگونه زندگی كنم.پ

و نیز به من آموختی چگونه دوست بدارم اما به من نیاموختی كه چگونه تو رو فراموش كنم

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

میرم تا در غبار غم فراموشت کنم / سر در آغوش پشیمانی گذارم تا تو را

ای امید آتشین با گریه خاموشت کنم . . .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

اسمت را نوشتم روی سیگار تا بسوزه ، که وقتی سیگار تموم شد فراموشت کنم .

ولی نمی دونستم که هر پک که به سیگار میزنم اسمت میره تو نفسم

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

5 راه برای فراموش کردن اونی که خیلی دوستش داری:

.

.

.

.

 

دنبال چی میگردی ؟؟؟می‌کشمت اگه بخوای فراموشم کنی..

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم

خدا حافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم

سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم

این جمله رو اینقدر میگم تا که فراموشت کنم

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی...

خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند....

دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم....

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

آرزوی من اینست

که دو روز طولانی

درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی

آرزوی من اینست

یا شوی فراموشم

یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

«شاید کسی را که با او خندیده‌ای فراموش کنی، اما هرگز کسی را که

با او گریسته‌ای از یاد نخواهی برد.» . جبران خلیل جبران

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

اگر یادت کنم دیوانه می شم / فراموشت کنم بیگانه میشم

اگر ترکت کنم میمیرم از غم / فراموشت کنم می پاشم از هم

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم

ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم

ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده

راستی بدون که قلب من دلخور از حرفات نشده

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

دوست دارم بمیرم و سیاه پوشت کنم، دوست ندارم بمانم و فراموشت کنم..

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

اگر میخوای فراموشت کنم به آدرس زیر مراجعه کن

w w w.توخواب ببینی .com !

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد / عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد

آمدم تا از سر دلتنگی ام گریه تلخی در آغوشت کنم اما نشد

نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم سعی کردم فراموشت کنم اما نشد . . .

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم

  فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: عاشقانه فراموشی ,
:: بازدید از این مطلب : 314
تاریخ انتشار : 19 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

وحشي بافقي

خبر از سرزنش خار جفا نيست ترا

اي گل تازه که بويي ز وفا نيست ترا

التفاتي به اسيران بلا نيست ترا

رحم بر بلبل بي برگ و نوا نيست ترا

با اسير غم خود رحم چرا نيست ترا

ما اسير غم و اصلا غم ما نيست ترا

جان من اينهمه بي باک نمي‌يابد بود

فارغ از عاشق غمناک نمي‌بايد بود

همره غير به گلگشت گلستان باشي

همچو گل چند به روي همه خندان باشي

زان بينديش که از کرده پشيمان باشي

هر زمان با دگري دست و گريبان باشي

ياد حيراني ما آري و حيران باشي

جمع با جمع نباشند و پريشان باشي

به جفا سازد و سد جور براي تو کشد

ما نباشيم که باشد که جفاي تو کشد

غير را شمع شب تار نمي‌بايد بود

شب به کاشانه‌ي اغيار نمي‌بايد بود

يار اغيار دل‌آزار نمي‌بايد بود

همه جا با همه کس يار نمي‌بايد بود

تا به اين مرتبه خونخوار نمي‌بايد بود

تشنه‌ي خون من زار نمي‌بايد بود

موجب شهرت بي باکي و خودکامي تست

من اگر کشته شوم باعث بدنامي تست

جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد

ديگري جز تو مرا اينهمه آزا نکرد

هيچ سنگين دل بيدادگر اين کار نکرد

آنچه کردي تو به من هيچ ستمکار نکرد

هيچکس اينهمه آزار من زار نکرد

اين ستمها دگري با من بيمار نکرد

مردم ، آزار مکش از پي آزردن من

گر ز آزردن من هست غرض مردن من

بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

جان من سنگدلي ، دل به تو دادن غلط است

روي پر گرد به راه تو نهادن غلط است

چشم اميد به روي تو گشادن غلط است

جان شيرين به تمناي تو دادن غلط است

رفتن اولاست ز کوي تو ، ستادن غلط است

چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد

تو نه آني که غم عاشق زارت باشد

عاشق بي سر و سامانم و تدبيري نيست

مدتي هست که حيرانم و تدبيري نيست

خون دل رفته به دامانم و تدبيري نيست

از غمت سر به گريبانم و تدبيري نيست

چه توان کرد پشيمانم و تدبيري نيست

از جفاي تو بدينسانم و تدبيري نيست

عاجزم چاره‌ي من چيست چه تدبير کنم

شرح درماندگي خود به که تقرير کنم

گل اين باغ بسي ، سرو روان بسيار است

نخل نوخيز گلستان جهان بسيار است

ترک زرين کمر موي ميان بسيار است

جان من همچو تو غارتگر جان بسيار است

نه که غير از تو جوان نيست، جوان بسيار است

با لب همچو شکر تنگ دهان بسيار است

قصد آزردن ياران موافق نکند

ديگري اينهمه بيداد به عاشق نکند

به کمند تو گرفتارم و مي‌داني تو

مدتي شد که در آزارم و مي‌داني تو

داغ عشق تو به جان دارم و مي‌داني تو

از غم عشق تو بيمارم و مي‌داني تو

از براي تو چنين زارم و مي‌داني تو

خون دل از مژه مي‌بارم و مي‌داني تو

از تو شرمنده يک حرف نبودم هرگز

از زبان تو حديثي نشنودم هرگز

دست بر دل نهم و پا بکشم از کويت

مکن آن نوع که آزرده شوم از خويت

نکنم بار دگر ياد قد دلجويت

گوشه‌اي گيرم و من بعد نيايم سويت

سخني گويم و شرمنده شوم از رويت

ديده پوشم ز تماشاي رخ نيکويت

ورنه بسيار پشيمان شوي از کرده‌ي خويش

بشنو پند و مکن قصد دل‌آزرده‌ي خويش

از سر کوي تو خودکام به ناکام روم

چند صبح آيم و از خاک درت شام روم

از پيت آيم و با من نشوي رام روم

سد دعا گويم و آزرده به دشنام روم

نبود زهره که همراه تو يک گام روم

دور دور از تو من تيره سرانجام روم

جان من اين روشي نيست که نيکو باشد

کس چرا اينهمه سنگين دل و بدخو باشد

يار شو با من بيمار چه مي‌پرهيزي

از چه با من نشوي يار چه مي‌پرهيزي

بگشا لعل شکر بار چه مي‌پرهيزي

چيست مانع ز من زار چه مي‌پرهيزي

نه حديثي کني اظهار چه مي‌پرهيزي

حرف زن اي بت خونخوار چه مي‌پرهيزي

چين بر ابرو زن و يک بار به ما حرف مزن

که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن

سوز من سوخته داغ جفا مي‌داند

درد من کشته‌ي شمشير بلا مي‌داند

همه کس حال من بي سر و پا مي‌داند

مسکنم ساکن صحراي فنا مي‌داند

عاشقي همچو منت نيست خدا مي‌داند

پاکبازم هم کس طور مرا مي‌داند

سر خود گيرم و از کوي تو آواره شوم

چاره‌ي من کن و مگذار که بيچاره شوم

چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

از سر کوي تو با ديده تر خواهم رفت

گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت

تا نظر مي‌کني از پيش نظر خواهم رفت

نيست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت

نه که اين بار چو هر بار دگر خواهم رفت

لطف کن لطف که اين بار چو رفتم ، رفتم

از جفاي تو من زار چو رفتم ، رفتم

چند پا مال جفاي تو ستمگر باشم

چند در کوي تو با خاک برابر باشم

از تو چند اي بت بدکيش مکدر باشم

چند پيش تو ، به قدر از همه کمتر باشم

باز اگر سجده کنم پيش تو کافر باشم

مي‌روم تا به سجود بت ديگر باشم

طاقتم نيست از اين بيش تحمل تا کي

خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کي

ابتداي خط مشکين ترا بنده شوم

سبزه دامن نسرين ترا بنده شوم

گره ابروي پرچين ترا بنده شوم

چين بر ابرو زدن و کين ترا بنده شوم

طرز محبوبي و آيين ترا بنده شوم

حرف ناگفتن و تمکين ترا بنده شوم

کيست استاد تو اينها ز که آموخته‌اي

الله ، الله ، ز که اين قاعده اندوخته‌اي

زود خود را به سر کوي عدم مي‌بينم

اينهمه جور که من از پي هم مي‌بينم

همه کس خرم و من درد و الم مي‌بينم

ديگران راحت و من اينهمه غم مي‌بينم

هستم آزرده و بسيار ستم مي‌بينم

لطف بسيار طمع دارم و کم مي‌بينم

حرف آزرده درشتانه بود ، خرده مگير

خرده بر حرف درشت من آزرده مگير

از تو قطع طمع لطف و عنايت نکنم

آنچنان باش که من از تو شکايت نکنم

همه جا قصه‌ي درد تو روايت نکنم

پيش مردم ز جفاي تو حکايت نکنم

خويش را شهره‌ي هر شهر و ولايت نکنم

ديگر اين قصه بي حد و نهايت نکنم

خوش کني خاطر وحشي به نگاهي سهل است

سوي تو گوشه چشمي ز تو گاهي سهل است

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com 

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ، ندیدیم ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم ، رسیدیم

((وحشی)) سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

شاعر: (وحشی بافقی)

             بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

سپهر قصد من زار ناتوان دارد
که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد

جفاى چرخ نه امروز می رود بر من
به ما عداوت دیرینه در میان دارد

به کنج بی کسى و غربتم من آن مرغى
که سنگ تفرقه دورش ز آشیان دارد

منم خرابه نشینى که گلخن تابان
به پیش کلبه ى من حکم بوستان دارد

منم که سنگ حوادث مدام در دل سخت
به قصد سوختنم آتشى نهان دارد

کسى که کرد نظر بر رخ خزانى من
سرشک دمبدم از دیده ها روان دارد

چه سازم آه که از بخت واژگونه من
بعکس گشت خواصى که زعفران دارد

دلا اگر طلبى سایه ى هماى شرف
مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد

ز ضعف خویش برآ خوش از آن جهت که هماى
ز هر چه هست توجه به استخوان دارد

گرت دهد به مثل زال چرخ گرده ى مهر
چو سگ بر آن ندوى کان ترا زیان دارد

بدوز دیده ز مکرش که ریزه ى سوزن
پى هلاک تو اندر میان نان دارد

کسى ز معرکه ها سرخ رو برون آید
که سینه صاف چو تیغ است و یک زبان دارد

چو کلک تیره نهادى که می شود دو زبان
همیشه روسیهى پیش مردمان دارد

ز دستبرد اراذل مدام دربند است
چو زر کسى که دل خلق شادمان دارد

کسى که مار صفت در طریق آزار است
مدام بر سر گنج طرب مکان دارد

خود آن که پشت بر اهل زمانه کرد چو ما
رخ طلب به ره صاحب الزمان دارد

شه سریر ولایت محمد بن حسن
که حکم بر سر ابناى انس و جان دارد

کفش که طعنه به لطف و سخاى بحر زند
دلش که خنده به جود و عطاى کان دارد

به یک گداى فرومایه صرف می سازد
به یک فقیر تهى کیسه در میان دارد

 

 

نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست

 

نه هر کس محرم راز « فاوحا» ست

نه هر عقلی کند این راه را طی

 

نه هر دانش به این مقصد برد پی

نه هرکس در مقام «لی مع الله»

 

به خلوتخانه‌ی وحدت برد راه

نه هر کو بر فراز منبر آید

 

«سلونی» گفتن از وی در خور آید

«سلونی » گفتن از ذاتیست برتر

 

که شهر علم احمد را بود در

چو گردد شه نهانی خلوت آرای

 

نه هرکس را در آن خلوت بود جای

چو صحبت با حبیب افتد نهانی

 

نه هرکس راست راز همزبانی

چو راه گنج خاصان را نمایند

 

نه بر هرکس که آید در گشایند

چو احمد را تجلی رهنمون شد

 

نه هر کس را بود روشن که چون شد

کس از یک نور باید با محمد

 

که روشن گرددش اسرار سرمد

بود نقش نبی نقش نگینش

 

سراید «لوکشف» نطق یقینش

جهان را طی کند چندی و چونی

 

کلاهش را طراز آید « سلونی »

به تاج «انما» گردد سرافراز

 

بدین افسر شود از جمله ممتاز

بر اورنگ خلافت جا دهندش

 

کنند از «انما» رایت بلندش

ملک بر خوان او باشد مگس ران

 

بود چرخش بجای سبزی خوان

جهان مهمانسرا، او میهمانش

 

طفیل آفرینش گرد خوانش

علی عالی‌الشان مقصد کل

 

به ذیلش جمله را دست توسل

جبین آرای شاهان خاک راهش

 

حریم قدس روز بارگاهش

ولایش « عروةالوثقی» جهان را

 

بدو نازش زمین و آسمان را

ز پیشانیش نور وادی طور

 

جبین و روی او « نور علی نور»

 

وحشی بافقی                Vahshi-Bafghi

 

وحشی بافقی (929- 911 ه.ق):

 

شاعر معروف دورة صفوی است. در روستای بافق نزدیک یزد متولد شد و به

 

دربار شاه طهماسب راه یافت. دیوان اشعار مشتمل بر غزلیات، هزلیات،

 

قصاید، رباعیات و دارای مثنوی به نام فرهاد وشیرین است. دو منظومة معروف

 

وی به نام های ناظر و منظور و خلدبرین است

 

شعری دیگر از وحشی بافقی

 

ما را دو روزه دوری دیدار می‌کشد
زهریست این که اندک و بسیار می‌کشد

عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش می‌برد به زاری و خوش زار می‌کشد

مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار می‌کشد

آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد
اول جفا کشان وفادار می‌کشد

وحشی چنین کشنده بلایی که هجر اوست
ما را هزار بار نه یک بار می‌کشد



امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: شعرهای وحشي بافقي ,
:: بازدید از این مطلب : 347
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

الهی سینه ای ده آتش افروز *** در ان سینه دلی و ان دل همه سوز


وحشی بافقی

 

 

 

کمال الدین وحشی بافقی در سال 939 در ه.ق در بافق که آبادی

 

 بزرگیست میان یزد و کرمان چشم به جهان گشود . آشنایی او با

 

 شعر و شاعری توسط برادرش صورت گرفت .

 

در اشعار زیبای وحشی کلمات عربی دیده نمی شود و او بجای

 

بکار بردن کلمات عربی ازکلمات زیبا و رسای پارسی  استفاده

 

کرده است که بر دل می نشیند .

 

درباره ی وفات وحشی نظرهای متفاوتی وجود دارد ، عده ای

 

 نوشته اند وی بر اساس میخوارگی مرد و بعضی می گویند که

 

 وی بدست معشوق بی مروت خود کشته شد وحشی پس از 52

 

سال زندگی پر سوز و ساز دیده از جهان فرو بست مزار وی بر

 

 اثر سوانح و حوادث مختلف خراب شد ولی احمد شاه قاجار

 

بنایی به یاد او در محله ی دیگر که مقبره وحشی نام دارد ساخت .

 

 

 

 

دیوان اشعار :

 

 

 

تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم

 

              آهسته ز فرقت تو فریاد کنم

 

وقت است که دست از دهنم بردارم

 

              از دست غمت هزار بی داد کنم

 

                      ***

 

فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

 

              با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

 

اینها که من از جفای هجران دیدم

 

              یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد

 

وحشی بعد از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنچه به کاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مکتب داری مشغول بود. بعد از مدتی، به یزد برگشت و در همانجا ساکن شد و به شعر و مدح پادشاهان ان شهر مشغول بود تا اینکه در سال 991 هجری در گذشت.
خانواده وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده های متوسط بافق بود. برادر بزرگترش، مرادی بافقی هم یکی از شاعران آن عهد بود که تاثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محفل های ادبی داشت، اما پیش از آنکه وحشی در شعر به شهرت برسد در گذشت.
وحشی در اشعار خود چند بار نام برادرش را آورده است.

وحشی شاعری بلند همت، حساس، وارسته و گوشه گیر بود با وجود اینکه شاعران هم عصر او برای برخورداری از نعمتهای دربار گورکانی هند، امیران و بزرگان این دولت، به هند مهاجرت می گردند؛ وحشی نه تنها از ایران بیرون نرفت بلکه حتی از بافق تنها مدتی به کاشان رفت و پس از آن تمام عمرش را در یزد اقامت کرد.
او شاعری را تنها برای بیان اندیشه ها و احساسات خود به کار می گرفت و نه برای کسب مال و زراندوزی.
دوره کمالش در شاعری را در یزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود، تنها رجال و بزرگان یزد و کرمان را مدح کرد. در دیوانش یک قصیده در مدح شاه تهماسب و ماده تاریخی درباره وفاتش دیده می شود اما حامی واقعی او میرمران، حاکم یزد بود.

 

 

کلیات وحشی بافقی بیشتر از نه هزار بیت است که شامل قصیده، ترکیب بند ، ترجیع بند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی می شود.

ترکیب بند ها و ترجیع بندهایش به خصوص مربع و مسدس آنها، همگی از جمله نظمهای دل انگیز دوره صفوی است.



تصویر

ساقی نامه ی طولانی او که به شکل ترجیع بند سروده، در نوع خود کم نظیر است که بعد از وحشی توسط شاعران دیگر با همان وزن و همان مضمون بارها مورد تقلید و جوابگویی قرار گرفت. به همین اندازه مسدس ترکیبها و مربع ترکیبهای او در شعر غنایی ارزشمند است و در نهایت زیبایی چنان ساخته شده که کمتر کسی است که تمام یا قسمتی از آن را به خاطر نسپرده باشند. اگر چه وحشی مبتکر این نوع ترکیب بند نیست، اما در این شیوه بر تمام شعرای شعرهای غنایی برتری دارد، به طوری که کسی در مقام استقبال و جوابگویی به آنها برنیامده است.

غزلهای او سرآمد اشعارش است و از نظر ارزش و مقام، جزو رتبه های اول شعر غنایی فارسی است. در اکثر آنها، احساسات و عواطف شدید و درد و تألم درونی شاعر با زبانی ساده و روان و دلپذیر با نیرومندی هر چه تمامتر بیان شده است.

مثنویهای وحشی بیشتر به استقبال و در مقام جوابگویی به
نظامی سروده شده است. دو مثنوی او به نامهای ناظر و منظور و فرهاد و شیرین به استقبال خسرو و شیرین نظامی است. مثنوی اول او در 1569 بیت و در سال 996 هجری به پایان رسید.

مثنوی دوم او بی شک یکی از شاهکارهای ادبیات در دراماتیک فارسی است که در همان زمان حیات شاعر شهرت بسیار یافت؛ اما وحشی نتوانست بیش از 1070 بیت از آن را بسراید و کار ناتمام او را شاعر معروف قرن سیزدهم هجری، وصال شیرازی با افزودن 1251 بیت به پایان رساند و بعد از
وصال، شاعر دیگری به نام صابر، 304 بیت دیگر بر این منظومه افزوده دیگر است.

وحشی همچنین مثنوی معروف دیگری به نام خلد برین دارد که باز هم به پیروی از نظامی و بر وزن مخزن الاسرار است. همچنین از وحشی، مثنویهای کوتاه دیگری در مدح و هجو و مانند آنها باقی مانده که ارزش مثنویهای دیگر او را ندارد.

 

 

وحشی بافقی بی شک یکی از شاعران بارز و نام آور عهد صفوی است که اهمیت او در سبک خاص بیان اوست.

مضمونها و ظرایف شاعرانه و بیان احساسات و عواطف و نازک خیالهای او آنچنان با زبانی ساده و روان بیان شده که گاه آنها را با زبان محاوره بیان می کند و گاهی چنان است که گویی حرفهای روزمره اش را می زند و همین به شاعری او ارزش و اعتبار فراوان می دهد.

او سعی می کند از استفاده بیش از حد اختیارات شاعری دوری کند و در عوض کوشش خود را برای بیان اندیشه ها و تفکرات عالی خود که بیشتر به همراه احساسات و عواطف گرم است به کار می گیرد.

او زبانی ساده و پر از صداقت را بر می گزیند و همین دلیلی است که در عهد خود به عنوان تواناترین شاعر
مکتب وقوع محسوب می شود.



 

تصویر

 

در اشعار وحشی، واژه های مشکل و ترکیب های عربی بسیار کم

 

دیده می شود؛ اما به جای آن از واژه ها و ترکیب های رایج زمان

 

 خود بسیار استفاده کرده است.

وحشی همچنین به صنایع و آرایه های لفظی نیز توجه نمی کرد؛ جز

 

 آنکه برای استواری کلامش ضروری بوده باشد.

 

 گر چه وحشی در مثنویهایش بیشتر از نظامی و در غزل از غزلسرایان

 

 نام آور گذشته استقبال می گرد اما خود نیز طبعی مبتکر داشت چنانکه اکثر

 

 غزلهای او بعدها توسط شاعران دیگر مورد استقبال واقع شد.

 

 

ویژگی سخن

 

 

سیری در اشعار

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: زنگی نامه وحشی بافقی ,
:: بازدید از این مطلب : 345
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن
 
 
  تقی قندالی دوست در گفت‌‌وگو با فارس، درباره مشاهده دوباره یک قلاده یوزپلنگ در پارک ملی کویر، گفت: گروهی از توریست‌هایی که وارد پارک ملی کویر شده‌ بودند به طور ناگهانی با یک قلاده یوز برخورد می‌کنند.
وی در ادامه افزود: گروه بازدید‌کننده نرسیده به پاسگاه قصر بهرام، در حدود 3 کیلومتری این پاسگاه این یوزپلنگ را مشاهده کرده‌ بودند.
رئیس اداره پارک ملی کویر بیان کرد: این اتفاق در ساعت 8 صبح روز پنج‌شنبه رخ داده است.
قندالی دوست گفت: با توجه به تأکیدات ما به بازدیدکنندگان مبنی بر این‌که از جاده اصلی خارج نشوند، این گروه نتوانسته‌ بودند عکسی از این گونه بگیرند.
وی در ادامه افزود: با توجه به گزارش این گروه،‌یکی از محیط‌بانان نیز در منطقه توانست با دوربین از راه دور این یوز را مشاهده کند.
وی با توجه به جمعیت جبیر و آهو در منطقه تأکید کرد: این مسئله نشان می‌دهد که جمعیت یوز پویاست و این منطقه زیستگاه خوبی برای این گونه محسوب می‌شود.

واقعه اي که در خاطره ها باقي ماند
يوز
 
واقعه اي که در خاطره ها باقي ماند
? شهريور 1373 - شهرستان بافق- يک ماده يوز به همراه سه توله اش در گرماي تابستاني کوير، خود رابه سمت نخلستان هاي اطراف بافق مي رسانند تا شايد آبي براي خوردن پيدا کند . ماده يوز و توله ها وارد نخلستان مي شوند تا از چشمه اي که داخل نخلستان بود جرعه آبي بنوشند ،‌اما ناگهان در ميان سر و صداي مردم محلي خود را محاصره مي بينند ، مادر از مهلکه مي گريزد و توله هاي کوچک در ميان ضربات چوب و سنگ مردم ناآگاه گرفتار مي شوند.
در همين زمان يکي از شاهدان صحنه، خود را به اداره محيط زيست بافق مي رساند و ماموران محيط زيست را در جريان موضوع قرار مي دهد . ماموران وقتي به محل حادثه مي رسند با لاشه بيجان يکي از توله ها مواجه مي شوند که دراثر شدت جراحات تلف شده اما دوتوله ديگر در حاليکه به شدت مجروح شده بودند به يزد منتقل مي شوند. ولي شدت ضربات وارده بر سر و روي توله ها به قدري بود که توله دوم نيز در ميانه راه داخل خودروي محيط زيست مي ميرد.
توله سوم در يزد تحت مداواي دامپزشک قرار مي گيرد اما بلافاصله به تهران منتقل مي شود تا از مرگ نجات يابد. در حالي که هنوز 24 ساعت از اين واقعه ناگوار نگذشته بود محيطبانان بافق گزارش دادند ماده يوز هر روز به نزديکي شهر و نخلستان مي آيد تا توله هاي کوچکش را جستجو کند. اما اين جستجونتيجه نداشت چرا که مادرنمي دانست توله هايش به جز يکي که نيمه جان به تهران منتقل شده،‌ جان باخته اند و اينچنين بود که ماده يوز بعد از يک هفته تلاش بي حاصل،‌ خود رابه کوير دور دست سپرد و براي هميشه رفت.
تنها بازمانده اين واقعه که ماريتا نام گرفته بود، بعد از مدتي بهبود يافت اما از سال 1373 تا دي ماه 1382 در پارک پرديسان تهران باقي ماند. دور ماندن اين توله 3 ماهه از مادر، ‌مانع ازاين شد تا او فنون شکار و زندگي در طبيعت را بياموزد و به همين دليل رنج زيستن در اسارت را تا 9 سال بعد با خود به همراه کشيد تا سرانجام از بين رفت.
ماريتا که تا آن زمان تنها يوزپلنگ آسيايي محصور در اسارت بود، بيش ازآنکه سمبل مظلوميت يوزپلنگ ها و حيات وحش ايران باشد، سمبل فقراطلاعاتي ما ايرانيان در مواجهه با حيات وحش بود، چراکه خانواده ماريتا به جرم ناکرده حمله به حيوانات اهلي ازهم پاشيده شده بود. خانواده اي که 4 عضو موثر و زايا داشت براي هميشه از هم پاشيد ،‌ از سرنوشت مادر اطلاعي حاصل نشد، اما توله هايي که هر کدامشان مي توانستند خانواده کوچکتري در آينده تشکيل دهند و جمعيت يوزپلنگ ها را در ايران افزايش دهند از بين رفتند. هر چند دوتوله جان باختند و ماريتا نجات يافت اما ماريتا بازمانده اي بود که به دليل تنهايي و نبود جفت، هرگز نتوانست کمکي به رفع انقراض يوزپلنگ ها کند.
او از مرگ نجات يافت و سالروز نجاتش از مرگ،‌ به روز ملي تبديل شد تا همه طرفداران محيط زيست را براي نجات ديگر يوزپلنگ ها گردهم آورد.
اما شهر بافق که زماني ميزبان واقعه تلخ کشتار توله يوزپلنگ ها در ايران بود،‌امروز به کانون دوستي مردم و حتي مسئولان اين شهر با يوزپلنگ تبديل شده است به طوريکه هرساله به مناسبت روز 9 شهريور، فعالان محيط زيست در اين شهرستان گرد هم مي آيند تابا يادآوري واقعه تلخ کشتار يوزها ،‌ افکار عمومي را نسبت به خطر انقراض اين گونه آشنا کنند . شايد نصب دو تنديس يوز در محل ورودي شهر بافق و نيز نصب يک تابلو توسط شهرداري بافق با اين مضمون که "به شهر يوزپلنگ ها خوش امديد" ،‌تلاش مردم اين شهر باشد براي نجات جان يوزپلنگ هاي آسيايي از خطر انقراض. تلاشي که مطمئنا به نتيجه مي رسد اما نيازمند همکاري همه مردم ايران و دستگاههاي مسئول براي حفظ آخرين زيستگاهها و جمعيت هاي باقيمانده يوزپلنگ درايران است .
ممانعت از هر گونه شکار در زيستگاههاي يوز،‌ توقف فعاليت هاي معدن کاوي، عدم عبور جاده هاي جديد از داخل زيستگاههاي 10 گانه يوز و اطلاع رساني مهمترين اقداماتي است که مي تواند بقاي سريعترين دونده روي زمين را تا مدتها تضمين کند.
گفتني است مراسم روز ملي يوزپلنگ به دليل مصادف شدن اين روز با ايام ماه مبارک رمضان ،‌به روزهاي 25 و 26 شهريور ماه موکول شده است .


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: یوزپلنگ ,
:: بازدید از این مطلب : 384
تاریخ انتشار : 14 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

 

 

بی تو با خاطره هایت چه کنم ...

 

به من بگو.....

تا کی بشینم منتظر تا خبری از تو بیاد

دل دیگه طاقت نداره این انتظار رو نمیخواد

تا کی بگم بمون بمون تو این خیال ناتموم

تا کی باید بهش بگم

عمرش رو با هات کنه حروم

تا کی باید گل بچینم بعد اونارو پرپر کنم

تا کی تو این عهدغریب این انتظار رو سر کنم

تا کی باید عاشق باشم

عاشق اون نور اذون

تا کی باید خواب ببینم اما به رویام نرسه

بسه دیگه بسه دیگه بسه دیگه

به من بگو که وعده گاهمون کجاست

به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست

به من بگو به من بگو وعده گاهمون کجاست

به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست

به من بگو کدوم شبه که میرسه چشم تو

ستاره ی قشنگ من به من بگو به من بگو

تا کی شبام رو پس بدم تا تورو پیدا بکنم

بیا بمون که من امشب رو پیش تو فردا بکنم

پیش تو فردا بکنم

بسه دیگه بسه دیگه بسه دیگه

به من بگو که وعده گاهمون کجاست

به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست

به من بگو به من بگو وعده گاهمون کجاست

به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست

جای مهتاب به تاريكی شبها تو بتاب

من فدای تو،به جای همه گلها تو بخند

اينك اين من كه به پای تو در افتادم باز

ريسمانی كن از آن موی دراز

تو بگير،

توببند

!

تو بخواه ،

پاسخ چلچله ها،را توبگو

!

قصه ی ابر هوا را،تو بخوان

!

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همين يك نفس از جرعه ی جانم باقِی است

آخرين جرعه ی اين جام تهی را تو بنوش

 

!چکاوکم

کحای این جنگل شب . پنهون می شی خورشیدکم

نوازشم کن ببین . عشق می ریزه از صدام


پشت کدوم سد سکوت . پر می کشی چکاوکم

چرا به من شک می کنی . من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو

دست کدوم غزل بدم . نبض دل عاشقمو
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو

گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین

سفر نکن خورشیدکم . ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه . راهیه این سفر نشو

نزار که عشق منو تو . اینجا به آخر برسه
بری تو ، مرگ من از رفتن تو سر برسه

گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین
صدام کن و ببین که باز اونچه میگن ترانه هام

اگر چه من به چشم تو . کمم قدیمیم گمم
آتشفشانه عشقمو دریایه پر تلا طمم

گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین

 

اون لحظه که به فکرتم...

اون لحظه کـــه تــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

غم ميشينه رو آينه، گـريه امـــونم نميده

از روزي کـــه نديـدمت، دلتنــگ چشمــاي توام

نمي دونم چه حسيه، بي تاب دستهـــاي توام

تيـک تيــک ساعت اتاق، صــداي قلبتــو داره

گلــدون پشت پنجــره، تــو رو به يــادم مياره

ميپيچه عطر نفسهات تو هر کجاي اين خونه

از دوري و نبودنت، دلــم چـه تنهــا مي مونه

وقتي نباشي پيش مــن قلبم ترک ور ميداره

!

يــواش يــواش ميشکنه و اشـک منو در مياره

اون لحظـه کـه تـــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

تو اين روزاي بي کسي غم هميشه باهام بوده

 

من سکوتم، تو ترانه

من سكوتم، تو ترانه! من يه فانوس، تو زبانه

!من نگاه مات ُ گـُنگم، تو نگاهي عاشقانه!من يه زخمم، تو يه مرهم، من به ندرت، تو دمادم!من يه باغ گـُر گرفته! تو مث نزول شبنم!من ُ، تو ،دو تا عروسك با چشاي تيله اي!من ُ،تو ،زندوني خاطره هاي پيله اي!من يه عكس پُر غبار از يه ترانه ساز لال،
اما تو هنوز مث باور يك قبيله اي!من پُر از شكست ُ ترديد، تو شكوه تخت جمشيد!من شب ِ شب ْ پره مرده، تو مث طلوع خورشيد!من يه شهر بي پرنده، تو بليط يه برنده!بگو تو حراج چشمات، قيمت ستاره چنده؟









 

 

تا فهمیدی دوستت دارم دلم برات بازیچه شد

خواستم که نفرینت کنم اما دلم راضی نشد

طفلی دلم نمی دونست می خوای که اونو بشکنی

زیاده حرفای دلم خودت نخواستی بشنوی

چرا نخواستی بشنوی هق هق شبونم رو

چرا خواستی بشکنی منو دلو غرورم رو

چی رو می خواستی ببینی اینکه دارم داغون میشم

من که گفته بودم بمون واسه شب هات بارون میشم

پس چرا رفتی از پیشم ،خیلی ساده

این نبود حق من که تو بازی کنی با این دل خسته و پر درد من

جواب این همه اشک رو بگو چه جور می خوای بدی

فکر نمی کردم یه روز منو تنها بذاری بری

 

 

 

دلم می خواد دعا کنم اما نمی شه

حتی خدا جوابمو دیگه نمی ده

خدا جونم یه کاری کن نگو نمی شه

به من نگو گناه من واسه کی بوده

نگو که اشتباه من واسه چی بوده

دوسش داشتم دوسش ... قد نفسهام

بدون اون نمی تونم من خیلی تنهام

یادت میاد منو تو آتیشه عشقت میسوزوندی

منو با طعنه و حرفات جلو همه می کوبوندی

قلب مهربونه منو چه ساده زدی شکوندی

دیدی آخرشم رفتی اینجا گذاشتی و نموندی

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: شعرها و ترانه های زیبا ,
:: بازدید از این مطلب : 412
تاریخ انتشار : 9 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن
 

آپدیت آنتی ویروس nod32 بدون نیاز به یوزر و پسورد

و به صورت دائم

برای دیدن این پست ثبت نام کنید...


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: آپدیت آنتی ویروس nod32 بدون نیاز به یوزر و پسورد ,
:: بازدید از این مطلب : 272
تاریخ انتشار : 2 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

 

 

دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است ...

دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ...

به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...

نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های

وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...


دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگویم .

دلم می خواهد همه بدانند که اهنگ عبور را با تمام وجود احساس می کنم ...

 

دانستنی ها

 

راز های موفقیت در زندگی

 

 

چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟

چه بگویم از شب های منحوسی که سپید خاموش را فریاد می زنند ؟؟!!

بال هایم می سوزند،بال های بی عروجم.بال هایی که در قفس مانده اند و

از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم ؟؟

میان کوچه های شب منم همپا... منم تصویر تنهایی... منم دلتنگ شب ...

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است ...و اینها بهانه ایست

دلم بیش از همه برای تو تنگ است ....

مرا به یاد بیاور. مرا از یاد مبر. که انعکاس صدایم درون شب جاری است ...

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: دانستنی ها , ,
:: برچسب‌ها: زیباترین دانستنی های دنیا ,
:: بازدید از این مطلب : 311
تاریخ انتشار : 22 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

با سلام خدمت تمام بازدید کننده های وبلاگ محسن و بافق شما هم میتوانید مطالب با نام خود ارسال کنید و در این وبلاگ نویسندگی کنید.

در صورت تمایل نظر خصوصی ارسال کنید ونام خود و ایمیلتان را نیز وارد کنید تا نام کاربری با رمز عبور برای شما ارسال شود.


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: بازدید از این مطلب : 352
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1384 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

وبلاگهای من

عمو محسن

http://amoomohsen.mihanblog.com/

به سلامتی دوستان بافقی ها

http://mehrabanis.blogfa.com/


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: , لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: وبلاگهای من ,
:: بازدید از این مطلب : 321
تاریخ انتشار : 12 آذر 1384 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

پیرمرد عاشق

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

 

نظرتو بگو

ای عشق من کی تو را به دست می آورم

wWw.PaToGh.Org

 wWw.PaToGh.Org

deborah.mihanblog.com

سلام بر عشق خودم تا امروز همینجوری وبلاگ نویسی می کردم اما از امروز فقط به خاطر عشقم می نویسم.

deborah.pardisblog.com

کجایی...من


ای عشق من دارم می گریم

deborah.pardisblog.com

کاشکی بد بودی عزیز


ای خدااااااااااااااااااا


دوستت دارم


ای عزیزم دردی از تو در دل دارم.


 
من و تو 


 

 

بقیه در ادامه مطلب.....

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: داستانهای کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: عشق فراموش نشدنی من ,
:: بازدید از این مطلب : 298
تاریخ انتشار : 25 آبان 1384 | نظرات ()

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 8 صفحه بعد