نوشته شده توسط : محسن
مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت :”عزیزم از من خواسته شده که با رییس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم” ما به مدت یک هفته  آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی را که منتظرش بودم بگیرم .لطفا لباسهای کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن. ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه بر خواهم داشت .راستی اون لباس راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار!!

 

زن با خودش فکر کرد که این مساله کمی غیر طبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد . هفته بعد مرد به خانه  آمد. کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود. همسرش به او خوش آمد گفت و پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟؟

مرد گفت :بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا‘ چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباس راحتی را که گفته بودم برایم نذاشته بودی؟؟

جواب زن خیلی جالب بود: زن جواب داد: لباس راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.!!
نتیجه اخلاقی:هیچ وقت به زنها دروغ نگو!!!!!

خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به

هواپیما بود..

باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری میکرد و تا پرواز هواپیما

مدت زیادی مونده بود ..پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه كتاب این

مدت رو بگذرونه ..اون همینطور یه پاکت شیرینی خرید...

اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود ..تا

هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه.کنار دستش .اون جایی که

پاکت شیرینی اش بود .یه آقایی نشست روی صندلی کنارش وشروع کرد به خوندن

مجله ای که با خودش آورده بود ..

وقتی خانومه اولین شیرینی رو از تو پاکت برداشت..آقاهه هم یه دونه ورداشت

..خانومه عصبانی شد ولی به روی خودش نیاورد..فقط پیش خودش فکر کرد این

یارو عجب رویی داره ..اگه حال و حوصله داشتم حسابی حالشو میگرفتم

هر یه دونه شیرینی که خانومه بر میداشت ..آقاهه هم یکی ور میداشت .دیگه

خانومه داشت راستی راستی جوش میاورد ولی نمی خواست باعث مشاجره بشه

وقتی فقط یه دونه شیرینی ته پاکت مونده بود ..خانومه فکر کرد..اه . حالا این آقای

پر رو و سواستفاده چی چه عکس العملی نشون میده..هان؟؟؟؟آقاهه هم با کمال

خونسردی شیرینی آخری رو ور داشت ..دو قسمت کرد و نصفشو داد خانومه

ونصف دیگه شو خودش خورد..

اه ..این دیگه خیلی رو میخواد...خانومه دیگه از عصبانیت کارد میزدی خونش در

نمیومد.

در حالی که حسابی قاطی کرده بود ..بلند شد و کتاب و اثاثش رو برداشت

وعصبانی رفت برای سوار شدن به هواپیماوقتی نشست سر جای خودش تو

هواپیما ..یه نگاهی توی کیفش کرد تا عینکش رو بر داره..که یک دفعه غافلگیر

شد..چرا؟ برای این که دید که پاکت شیرینی که خریده بود توی کیفش هست

.<<.دست نخورده و باز نشده>>

فهمید که اشتباه کرده و از خودش شرمنده شد.اون یادش رفته بود که پاکت شیرینی

رو وقتی خریده بود تو کیفش گذاشته بود.اون آقا بدون ناراحتی و اوقات تلخی

شیرینی هاشو با او تقسیم کرده بود.در زمانی که اون عصبانی بود و فکر میکرد

که در واقع اون آقاهه است که داره شیرینی هاشو میخوره

و حالا حتی فرصتی نه تنها برای توجیه کار خودش بلکه برای عذر خواهی از

اون آقا رو نداره

چهار چیز هست که غیر قابل جبران و برگشت ناپذیر هست

سنگ بعد از این که پرتاب شد

دشنام .. بعد از این که گفته شد..

موقعیت .... بعد از این که از دست رفت

و زمان... بعد از این که گذشت و سپری شد

                    ادامه مطلب...............


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: داستانهای کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: خاطرات ,
:: بازدید از این مطلب : 300
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد